دنیا سرد است

ساخت وبلاگ
من هم نمی‌دانم مسئله چیست! می‌دوم، مدام می‌دوم. دیگران اسم این را می‌گذارند زندگی. سرم گیج می‌رود، پاهایم خالی می‌کند، نه خالی خالی، شبیه ستون سنگین و شبیه طبل توخالی. من از ایستادن فرار می‌کنم. می‌دوم. مدام می‌دوم. خسته‌ام، ولی می‌دوم. آنهایی که وسط راه دست تکان داده‌اند را یادم مانده است. اما از همان موقع تا لحظه‌ای که یک آن به خودم آمده‌ام، دویده‌ام. و هنوز هم می‌دوم. من از خودم عقب مانده‌ام. از داشتن خودم از زندگی با خودم، می‌دوم که به خودم برسم. من دلی آیمان‌م. من همه‌ی قصه‌های خیالی نویسندگان را زندگی می‌کنم، شور همه‌شان را درآورده‌ام، سراغ هر کدام که رفته‌ام، یک روزی سر و کله‌شان در زندگی‌ام پیدا شده است. گاهی وقت‌ها از همه‌ی این چیزها که دیگر دست خودم نیست، می‌ترسم از رازآلود بودن آن‌ها، از اینکه عین بیماری بی‌خبر کل زندگی‌ام را می‌بلعند. کاش عباس معروفی نمی‌خواندم، کاش نمی‌خواستم کافکا را بیشتر بدانم. تصویرها وقتی در ذهنم جاگیر می‌‌شوند، یکجایی دمل‌وار ظاهر می‌شوند. آن وقت است که غربت غم‌باری وجودم را می‌گیرد. لابد این هم یکی از همان داستان‌هاییست که قبلاً خوانده‌ام، ناتوردشت یا عشق سال‌های وبا. دنیا سرد است...
ما را در سایت دنیا سرد است دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7filozof3 بازدید : 99 تاريخ : پنجشنبه 25 آبان 1402 ساعت: 18:21

همین امروز می‌خوام از خودم یه تصویر ضبط کنم. حالا اینکه کجا باشم در حال انجام چه کاری بماند. شاید موقع قدم زدنم باشه یا آخر شب وقتی پای تختم نشستم و سرمو بین دستام گرفتم. می‌خوام در مورد خودم حرف بزنم، یجوری انگار می‌خوام یه خط بکشم برایتا اینجای زندگیم، جلوش بنویسم سرجمع. سرجمع لذت‌ها و خوشی‌های این سی و دو سال زندگی چی بوده برام. البته باید سرجمع تلخیا رو هم دربیارم، سرجمع شکست‌ها و ناامیدی‌ها هم. به نظرم آخر سر میشه فهمید با خودم و این زندگی چند چندم، دروغ چرا دوست دارم حتی وقتی که دیگه نیستم، یه آدم‌هایی وقتی یادم می‌افتن بگن آدم سرجمع‌داری بود، میفهمید کجای کاره، کجا میخواد بره. حالا به اینش هنوز فکر نکردم که این تصویر رو کجا منتشر کنم که بعدن که دست من از این دنیا کوتاه شد، بقیه بتونن اون تصویر رو ببینن. یه چند لحظه به فکر برن، ببینن چه قدر خواستم و نتونستم، یا اندازه‌ای که دویدم نرسیدم. نمی‌خوام تو اینستا بزارم که هر عابری بی‌اعتنا بیاد و لایک کنه و بیشتر حرصم بده حس می‌کنم نباید به این راحتی از کنارش بگذرن، حداقل باید زیرش بنویسن تو لایق بهترینایی، تو خواستی و تا جایی که تونستی به دست آوردی. شاید این تصویر بتونه واسطه خوبی برای من و عزیزانم باشه، وقتایی که دلشون برام تنگ میشه بشینن و این فیلم رو ببینن. سعی می‌کنم نزدیک به دوربین بشینم که اجزای صورتم کامل مشخص باشه طوری که اگه کسی خواست بتونه عوض سنگ قبر به گونه‌هام دست بکشه. فکر کنم اینطوری خدا رو هم خوش میاد. همین که دارم در موردش حرف میزنم دارم فرصت رو از دست میدم، البته نه اینکه دفعه‌ی اولم باشه من بارها از خودم فیلم ضبط کردم با خودم حرف زدم ولی خب نتونستم جایی منتشرش کنم. فکر میکنم اگر اطرافیانم یه همچین فیلمی از دنیا سرد است...
ما را در سایت دنیا سرد است دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7filozof3 بازدید : 59 تاريخ : چهارشنبه 17 آبان 1402 ساعت: 23:09

من با تمام دروغ‌ها و پنهون‌کاریات دوست داشتم

اینم یه جور دیووونگیه!

دنیا سرد است...
ما را در سایت دنیا سرد است دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7filozof3 بازدید : 72 تاريخ : چهارشنبه 17 آبان 1402 ساعت: 23:09

حتما شما هم به این فکر کرده‌اید که کاش بجای انسان بودن، درختی چیزی بودید. البته غالب آدم‌ها وقتی صبح‌ها به سختی از خواب بلند می‌شوند، فکرهای احمقانه‌تری به سرشان می‌زند. من خودم شاید سال‌ها در فکر این بودم که اسب باشم. یا حتی یک خرگوش خانگی. همه این چیزها برای من خنده‌دار است. چون هر بار از چیزی به چیزی دیگر تغییر می‌کنند. شاید در دهه چهارم زندگی‌ام بیشتر به این فکر می‌کنم که یک درخت باشم. من حتی به این فکر می‌کنم کاش حداقل بعضی از آدم‌ها هم یک چیزی بودند که می‌شد آنها را کنار خودمان نگه داریم. امروز که تصمیم گرفتم بعضی از عروسک‌ها و خنزر پنزرهای ده سال گذشته را دور بیندازم، کمی تردید داشتم. در اصل نیتم این بود که اتاقم را کمی سبک کنم. این چیزهای ریز در گوشه و کنار اتاق انقدری انرژی و تاثیر تولید می‌کنند که هر کدام‌شان به اندازه‌ی یک عمر آدم را هپروتی می‌کند. به هر حال نتوانستم همه‌شان را دور بیندازم، البته نه خیلی دور، هنوز فرصت پشیمانی دارم. چون هنوز می‌توانم بروم و دوباره از داخل کیسه زباله درشان بیاورم. پیش خودم فکر کردم آن یکی که خیلی رنگ و رویش رفته و دیگر بدرد هیچ چیزی نمی‌خورد را ردش کنم برود، با همان شروع کردم و آخر سر یک کیسه بزرگ از چیزهایی که می‌توانستم نگه‌شان دارم را انداختم رفت. یا بهتر است بگویم پای‌شان را از داخل زندگی‌ام کندم، سروو اووی. دورِ دور. حتما شما هم به این فکر می‌کنید که با این کارهای سانتیمانتالی فیلم‌طور که نمی‌شود خاطره‌ها را از ریشه کند. بله شما درست فهمیده‌اید، ما حتی وقتی آدم‌های واقعی را کنار می‌گذاریم باز اما به نظر من به تلاشش می‌ارزد. البته تجربه به من ثابت کرده است چیزها و یا حتی آدم‌ها هر چقدر از هم دور باشند، وقتی که کمی بزرگ می‌شوند دنیا سرد است...
ما را در سایت دنیا سرد است دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7filozof3 بازدید : 56 تاريخ : چهارشنبه 17 آبان 1402 ساعت: 23:09